جدول جو
جدول جو

معنی راه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

راه کردن
کنایه از نفوذ کردن، رخنه کردن، راه رفتن، طی طریق کردن، راه باز کردن، راه دادن
تصویری از راه کردن
تصویر راه کردن
فرهنگ فارسی عمید
راه کردن
(تَ یَ / یِ خوا / خا تَ)
طی طریق کردن. راه پیمودن. راه بریدن. قطع راه کردن. (یادداشت مؤلف). راه رفتن:
من رهی پیر و سست پیمایم
نتوان راه کرد بی پالاد.
فرالاوی.
، سفر کردن. (یادداشت مؤلف). کنایه از راه سر کردن و این حذف بالمجاز است. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی). راه جایی گرفتن:
پس آنگه گفت بامن کاین زمستان
بباش اینجا مکن راه خراسان.
(ویس و رامین).
بتاج قیصر و تخت شهنشاه
که گر شیرین بدین کشور کند راه
بگردن برنهم مشکین رسن را
برآویزم ز جورت خویشتن را.
نظامی.
شفیق وی را گفت راه بسطام کن تا آن را زیارت کنی. (تذکره الاولیاء عطار) ، یافتن راه. پدید آوردن راه. جستن راه. مفر جستن. راه بیرون شدن کردن: آخر کشتی وجود و کالبد مادرین گرداب افتاده است. چندین جهدی بکنیم که یک طرف راه کنیم و بیرون رویم پیش از آنکه غرقه شود این کشتی وجود. (کتاب المعارف) ، رخنه کردن. (یادداشت مؤلف). نفوذ کردن (فرهنگ نظام) :
واندر آماجگاه راه کند
تیر او اندر آهنین دیوار.
فرخی.
کوز گردد بر سپهر از عشق او هر ماه، ماه
خون دل هر شب کند زی چشم من صد راه، راه.
قطران.
- امثال:
موش باطاق من راه کرده بود و من خبر نداشتم. (از فرهنگ نظام).
، راه را برای خود باز کردن. (فرهنگ نظام). راه باز کردن. راه دادن: علی زمین بوسه داد و برخاست و هم از آن جانب باغ که آمده بود راه کردند مرتبه داران برفت. (تاریخ بیهقی) ، متوجه کردن. روانه ساختن. روانه کردن. برفتن داشتن:
چو خواهی که داردت پیروز بخت
جهاندار با لشکر و تاج و تخت
ز چیز کسان دست کوتاه کن
روان را سوی راستی راه کن.
فردوسی.
، جاری ساختن. روان کردن:
به جوی و به رود آب را راه کرد
به فر کیی رنج کوتاه کرد.
فردوسی.
، ساختن راه. درست کردن راه. بنیان نهادن راه
لغت نامه دهخدا
راه کردن
طی طریق کردن راه سپردن
تصویری از راه کردن
تصویر راه کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راز کردن
تصویر راز کردن
گفتن سرّ خود به کسی، راز گفتن، مناجات کردن، نجوا کردن، آهسته و بیخ گوشی صحبت کردن، نهفته داشتن، پوشیده داشتن، برای مثال بپیچید و با خویشتن راز کرد / از انجام، آهنگ آغاز کرد (فردوسی - ۲/۱۲۵ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهی کردن
تصویر راهی کردن
روانه کردن، به راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
آزاد کردن، ول کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه بردن
تصویر راه بردن
دست کودک یا شخص بیمار و علیل را گرفتن و او را گردش دادن، کودک را در بغل گرفتن و گردش دادن، به رفتار در آوردن، راه جستن و راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
کراهیت نمودن. بیمیلی نمودن. نفرت کردن:
چنان ز عدل تو با هم مخالفان صافند
که داغ سینه ز مرهم نمی کند اکراه.
حاجی محمدجان قدسی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
نجات دادن خلاص گشتن (از قید و بند)، ول کردن آزاد گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رله کردن
تصویر رله کردن
باز پخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهی کردن
تصویر راهی کردن
روانه کردن عازم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام کردن
تصویر رام کردن
مطیع کردن فرمانبردار ساختن، دست آموز
فرهنگ لغت هوشیار
برفتار آوردن، تحریک کردن، همراهی کردن، فهمیدن (مطلبی و مانند آن را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اره کردن
تصویر اره کردن
Saw
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
Abandon, Ditch, Jettison, Relinquish, Rid, Strand
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
abandonner, jeter, renoncer, se débarrasser de
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اره کردن
تصویر اره کردن
serrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اره کردن
تصویر اره کردن
zagen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
abandonar, arrojar, renunciar, deshacerse de
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
abbandonare, gettare, rinunciare, liberarsi da
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
abandonar, lançar fora, renunciar, livrar-se de
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اره کردن
تصویر اره کردن
sägen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
抛弃 , 丢弃 , 放弃 , 摆脱 , 搁浅
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
porzucić, wyrzucać, zrezygnować, pozbyć się, porzucać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اره کردن
تصویر اره کردن
piłować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
кинути , викидати , відмовитися , позбутися , залишати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اره کردن
تصویر اره کردن
пиляти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
verlassen, abwerfen, aufgeben, loswerden, stranden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
бросить , выбрасывать , отказываться , избавиться от , оставить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اره کردن
تصویر اره کردن
пилить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
verlaten, wegwerpen, opgeven, zich ontdoen van, achterlaten
دیکشنری فارسی به هلندی